گل پارچهای سفید به محل زخم بست و اژدها دوباره گمش کرد. گل کمان کشید. اینبار کمی بالاتر از چشم را نشانه گرفت. زه را کشید و صدای جیرجیر چوب دوباره بلند شد. نفس عمیقی کشید. به موی سیاه یاسمینبانو فکر کرد، به گونههای سفید قیصر که همیشه از شرم و خشم سرخ میشد و به نوروز وقتی که سبیلهایش را ریزریز به دندان میگرفت. تیر را رها کرد. تیر اوج گرفت. بالا رفت. بالا و بالاتر و بعد …
یک بار خواجوی کرمانی در قرن هشتم، افسانهی عامیانهی گل و نوروز را به نظم کشید و حالا شهروز بیدآبادی مقدم بار دیگر قصهی این دو دلداده را به شکل داستانی امروزی و با نثری شیوا و دلنشین بازآفریده است.
خوشحالم که دارم میخرمش
سلام خواستم بگم غیر از این مجموعه چه کتاب هایی به من پیشنهاد میکنید که ژانر درام_عاشقانه داشته باشد؟
یا خدا !مگر حضرت نوح هنوز زندست که زدین برای 120 سال؟
این کتاب ها درباره ی چیست؟