پدرش نشانههایی از مسمومیت با گازهای شیمیاییِ جنگ جهانی اول را در ریههایش داشت و همین که سلامتش رو به افول نهاد، خانوادهی مادلین به نواحی کوهستانی آلپ در فرانسه، که تصور میشد هوای شفابخشی دارد، کوچ کردند.
بعدها خانوادهی مادلین در جکسونویلِ فلوریدا ساکن شدند و به اینشکل مادلین به مدرسهی شبانهروزیِ دختران در چارلستونِ کارولینای جنوبی رفت. این بار، او که خود را در خانهاش حس میکرد و استعدادهایش را میشناخت، رو به شکوفایی نهاد.
او دورهی دبیرستان را به پایان رساند و به کالج اسمیت رفت و با بتی فریدن همکلاس شد. در کالج، در گروههای ادارهی دانشجویی و حلقههای ادبی و نمایشی فعالیت میکرد. پس از دریافت مدرک کارشناسی در زبان و ادبیات انگلیسی، به نیویورکِ کودکیاش بازگشت و در آپارتمانی کوچک در گرینویچ ویلج مستقر شد.
نخستین رمانش، باران کوچک (1945) را در همان روزها نوشت و منتشر کرد و بعد رمان دومش، ایلسا (1946) را نوشت.
در تابستان 1959 خانوادهی آنها ده هفته در کل کشور سفر کردند و چادر زدند و در طول این سفر بود که طرح چینخوردگی در زمان در ذهن مادلین جوانه زد.
اف.اس.جی (مخفف انتشارات فِرار، استراوس و ژیرو) انتظار فروش بالای کتاب را نداشت، اما خطر سود پایین را پذیرفت؛ چراکه به مادلین لینگل بهعنوان نویسنده باور داشت. بهمحض چاپشدن کتاب، منتقدان و مخاطبان آن را تحسین کردند و کتاب در 1963 برندهی مدال نیوبری شد.