«سپهرداد» را در سردابهای رازآلود ملاقات میکند. پسری با چهل سوزن در سینهاش. شاهزادهای اسیر جادو که روشنک آرامآرام عاشقش میشود. باید چهلروز تمام فقط با یکدانه بادام و یک انگشتدانه آب سر کند، دعا بخواند و سوزنها را یکییکی از سینهی معشوقش بیرون بکشد. اما درست سرِ بزنگاه، سر و کلهی دخترکی کولی و آوازهخوان پیدا میشود، جادوگری که آمده تا معشوق روشنک را از چنگش برباید …
این رمان بازنویسی قصهای کهن به نام «سنگ صبور» است که سینه به سینه نقل شده و به ما رسیده. راحیل ذبیحی با نثری پر لطافت و شیرین و با افزودن شخصیتها و حوادث تازه به قصهی اصلی، این داستان را به زبانی امروزی و تازه بازآفریده است.
من یه سوال داشتم . برای تحقیق ادبیاتم به ما گقتن که یه داستاک قدیمی بیارید ، من میخوام این کتاب رو از باغ کتاب دریافت کنم ، میشه بپرسم که آیا باغ کتاب این کتاب رو داره یا خیر ؟ ممنون میشم سریع تر پاسخ بدید ، ممنون از انتشارات خوبتون
من خیلی این کتابو دوس دارم میخواسم بپرسم داستان هاش خیلی عشقی