خرسی که چپق میکشید
,کریمخسته یک آدم است که قبلترها که شهر ما هنوز شهر نشده بود، به گاوها آمپول میزد تا سرما نخورند. اما همهی گاوها سرما خوردند و آنقدر آب از چشم و دماغشان آمد که مُردند. اما بعد از اینکه اینجا شهر شد و همهی گاوها مردند، کریمخسته تصمیم گرفت شغلش را عوض کند. برای همین آمپول نجاتبخشش را کنار گذاشت. بعد از توی کوچه یک سوراخ بزرگ روی دیوار خانهاش در آورد و یک پنجرهی آهنی زنگزده توی دیوار کار گذاشت. چون سوراخ را کج کنده بود، پنجره آهنی هم کج شده بود. یک تابلو هم بالای آن زد و با خط درشت رویش نوشت: «میوهوترهبار کریمخسته» و زیر آن با خط ریز نوشت: «خریدوفروش انواع و اقسام میوه و سبزیجات کوهی و غیرکوهی» و زیر آن با خط ریزتر از خط قبلی نوشت: «پرتقال کوهی موجود است.» آخر سر هم با خط خیلیخیلی ریزتر نوشت: «اگر خواستید آمپول گاو پذیرفته میشود.» این جملهی آخر را خیلیخیلی کوچک نوشته بود. زن و مردهای روستا هم وقتی گیاه دارویی یا چیزی داشتند که میخواستند بفروشند، میرفتند پای پنجرهی کج کریمخسته و چیزمیزهایشان را میدادند و پول میگرفتند.
بیشتر بخوانید!