شاهرخ گیوا
نویسنده
خیلی سال پیش، چند روز قبل از عید نوروز در یک شهر شلوغپلوغ متولد شدم. منظورم از خیلی سال پیش، سال 1355 است و منظورم از شهر شلوغپلوغ، تهران است که واقعاً، هم شلوغ است هم پلوغ.
قبلاً چند کتاب داستان برای بچهها و چند تا هم
برای بزرگترها نوشتهام. اگر بخواهم از همهی آنها اسم ببرم توی این یکذره جا، جا نمیشود! و اما دربارهی این کتاب آخری باید بگویم که: در یک
روز زمستانی برفی که گنجشکها پشت پنجرهی اتاقم نشسته بودند و جیغجیغ میکردند، ناگهان تصمیم گرفتم داستانی دربارهی چند تا بچهی خفن بنویسم. چند تا بچهی فوقالعاده که موفق میشوند برای خودشان دنیایی اختصاصی اختراع کنند. اینطوری شد که نشستم و ماجرای آنها را نوشتم. نتیجهاش هم شد همین کتابی که الان توی دست توست. کتاب باحالی شده، اینطور نیست؟