آلبرت گفت: «خُب بيا برويم خانهی ما! ما راهِ خانه را بلديم. اول میرويم طرف شاخ هاي بزرگ گوزن، بعد میرويم سراغ پاهای غول بزرگ.»
آلبرت و هکتور، اردکهای بنفش، حتی نمیتوانند جلوی چشمشان را ببینند.
جنگل حسابی مِهآلود و عجیب شده.
بههمینخاطر هکتور و آلبرت تصمیم میگیرند دست به ماجراجویی بزرگی بزنند.
*
کتابی جالب و پرماجرا دربارهی کشف کردن و لمس کردن!
سلام کتاب برای بزرگسال ندارید؟؟؟؟